حسنا جونحسنا جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

حسنا دلبر مامان

سرده

حسنای من هر روز که میگذره هر روز شیرین تر و دلبر تر می شی دیروز وقتی داشتم بهت لباس گرم می پوشوندم گفتم مامان خیلی سرده لباس بپوش که تو سریع با صدای ظریفت گفتی ((سرده)) و میخواستی ادامه بدی و از ذوق اینکه این موضوع رو به بابات بگم اجازه ندادم ادامه بدی و تا شب هرچی ازت خواستم یه بار دیگه بگی نگفتی الهی مامان قربون اون خوشگل حرف زدنت بره که همش منو سورپرایز می کنی. یه کار جالبی هم که تازه یاد گرفتی اینه که وقتی بوی بدی می شنوی یه دستو میذاری روی بینیت و دست دیگتو تکون می دی یعنی بوی بد میاد. دخترم این پیراهن زرد ناز رو مامان جون(مامان رحیمه) برات بافته که دستش درد نکنه که همیشه چیزای خوشگل و دوست داشتنی برات می بافه. ...
30 دی 1393

اولین سفر مشهد حسنا جون

عزیزم چند سالی بود که قسمت نمیشد بریم مشهد تا بتونیم حرم مطهر امام رضا علیه السلام رو زیارت کنیم و این موضوع خیلی مارو ناراحت کرده بود و همش احساس می کردم که نکنه آقا دوست نداره ما بریم زیارت خلاصه 30 ام صفر امسال که روز شهادت امام رضا علیه السلام بود ازیشون خواستم که ما رو به حرم مطهرشون دعوت کنند باورم نمیشد دو روز طول نکشید که خاله سمیرا(خانم دوست بابا) زنگ زد و از ما دعوت کرد که با اونها بریم مشهد .ما هم ناباورانه درحالیکه فکر میکردیم نمیشه قبول کردیم غافل ازینکه اینبار آقا به خاطر دخترم مارو دعوت کرده بود. خلاصه دخترم این اولین سفر تو به مشهد مقدس بود دخترم واقعا از امام رضا به خاطر این دعوتشون ممنونم چون سفر ف...
14 دی 1393
1